به خاطر تو زیباترین ترانه ها را خواهم سرود و قشنگترین گلهای عشق را از بوته ی قلبم خواهم چید و به پایت
در افق مقدس عشق تو زندگی از دست رفته ام را باز می یابم همیشه یاد تورا مونس تنهاییم قرار میدهم
فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو می ماندم من تا ابد ترانهء عشقم را در آفتاب عشق تو می خواندم
در پشت شیشه های اتاق تو آن شب نگاه سرد سیاهی داشت دالان دیدگان تو در ظلمت
گوئی به عمق روح تو راهی داشت لغزیده بود در مه آئینه تصویر ما شکسته و بی آهنگ موی تو رنگ ساقهء
گندم بودموهای من ، خمیده و قیری رنگ رازی درون سینهء من می سوخت می خواستم که با تو سخن گوید
اما صدایم از گره کوته بود در سایه، بوته هیچ نمی روید ! زآنجا نگاه خستهء من پر زد آشفته گرد پیکر من
چرخیددر چارچوب قاب طلائی رنگ چشم (( مسیح)) بر غم من خندید دیدم اتاق درهم و مغشوش است
در پای من کتاب تو افتاده سنجاق های گیسوی من آن جا بر روی تختخواب تو افتاده از خانهء بلوری ماهی ها
دیگر صدای آب نمی آید فکر چه بود گربهء پیر تو کو را به دیده خواب نمی آمد بار دگر نگاه پریشانم
برگشت لال و خسته به سوی تو می خواستم که با تو سخن گوید اما خموش ماند به روی تو آنگه ستارگان
سپید اشک سوسو زدند در شب مژگانم دیدم که دست های تو چون ابری آمد به سوی صورت حیرانم دیدم
که بال گرم نفس هایت سائیده شد به گردن سرد من گوئی نسیم گمشده ای پیچید در بوته های وحشی
درد من دستی درون سینهء من می ریخت سرب سکوت و دانهء خاموشی من خسته زین کشاکش دردآلود
رفتم به سوی شهر فراموشی بردم ز یاد اندوه فردا را گفتم سفر فسانهء تلخی بود ناگه به روی زندگیم
گسترد آن لحظهء طلائی عطرآلود آن شب من از لبان تو نوشیدم آوازهای شاد طبیعت را آن شب به کام
عشق من افشاندی ز آن بوسه قطرهء ابدیت را.... ( فروغ فرخزاد)